سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ

زندگی ریحانه
 

هو الشهید

سلام .

نمی دونم باید چی بنویسم . اول خواستم بیام بگم چی شده . بعد دیدم که چی ؟ جزئیات چه اهمیت دارن ؟ همین توضیح کوچولو کافیه :

ازدواج کردیم که خدا رو تو زندگی دونفر مون اولویت بزاریم . همه چی اولویت شد جز اولیه . و تو این هر دو مقصر بودیم ولی شدیدا معتقدم ، یعنی معتقد شدم که من " زن " زندگی رو شکل می دم به سمتی که می خوام .

پس تقصیر منه که شوهرم "علوی " زندگی نکرد . چون من " فاطمی " نبودم .

دیر فهمیدم متاسفانه . وقتی که تمام رشته ها بجز چند تار خیلی  نازک و ناچیز و ضعیف پاره شدن . خیانت زخم می زنه به قلبم . و همسرم چیزی جز جدایی رو جلوی چشمش نمی بینه . حالا واقعا به خاطر رفتارای منه یا شخصی که پاش وسطه؟ نمی دونم .

اونقدر فداکار و عاشق نیستم که به خاطر همسری که بهم خیانت کرده بمونم . یا اونقدر بیچاره که راهی بجز ساختن نداشته باشم . ولی پیش خودم و خدای خودم شرمنده ام که فاطمه ی زندگیش ، ریحانه ی زندگیش نبودم .

همسرم زمان خواسته تا فکر کنه که آیا می ارزه به این زندگی یه شانس دوباره بده . ( لازم به ذکره که اصلا پشیمون نیست و شرمنده . اصلا )

با اینکه برام سخته که  همه ی غرورم هر روز و هرلحظه مثل یه گلدون بلوری بخوره رو سرامیک و خورد شه، با این که انگار هر ثانیه قلبم یه جوجه تیغی رو سخت در آغوش گرفته ، با این حال موندم و به خودم تا عید زمان دادم . زمان دادم که فاطمه ی زندگیش باشم . بعد چهار سال تازه یادم اومده که باید اونجوری زندگی کنم که خدا ازم خواسته و می خوام شیش ماه امتحان کنم . تا بعدش اگر نشد عذاب وجدان نداشته باشم که تقصیر خودم بود .

من می خوام اونی بشم که خدا ازم خواسته تو زندگی باشم ( نه چیزی که همسرم می خواد ) و سپردم به خودش که اگر خوبه وصلش کن ، اگرنه اونو از من فصل کن و منو تو آغوش خودت نگه دار .

ولی احساس کردم مثل معتادا که به ساپورت احتیاج دارن، منم نیاز دارم کسانی که از دور و بریام نیستن منو ببینن و همراهیم کنن . شاید دوستانی پیدا کنم که وقتی کم آوردم مثل این مربی بوکسورها آب بریزن روم و چند تا حرف دلگرم کننده بزنن و منو بفرستن دوبار به میدون . میدونی که حریفش همسرم نیست . نفسم و شیطانه .

یا شاید هم روزی روزگاری همونطور که من وبلاگ بعضی عزیزان رو خوندم و خیلی چیزا دستگیرم شد ، کسی تو شرایط مشابه وبلاگ منو ببینه و بدردش بخوره .

قدم اول : دیشب خدای بزرگم کمکم کرد که برا اولین قدم ببخشم . همه رو . همسرم رو ، او دختر رو ، پسرعمه ی خودم رو که خیلی این وسط مقصر بود و اگه حمایتهای اون ازشوهرم نبود من خیلی زودتر به فکر نجات زندگیم می افتادم ... و هرکس دیگه که این وسط مقصر بود ... همه رو بخشیدم ، حداقل سهم خودمو بخشیدم ... فقط برا این که این روح بادکنکی ام که الان پر آب شده و سنگین و زمینگیر ، کمی سبکتر شه ....

الاهی و ربی .. من لی غیرک ؟


[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 3:34 عصر ] [ ریحانه بانو ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

چهار سال پیش ، خدای بزرگم دلیل عشقی عمیق شد و ازدواج کردیم تا بهترین یار هم باشیم در عبادتش ... اما حیف و صد حیف که روزمره گی ها و روز مرگی ها ما را در خود غرق کرد و هر روز اندکی از حضورش در زندگیمان رنگ باخت ... و چه می ماند از زندگی که حضور خدا در آن کمرنگ شده باشد و شیطان نم نمک رخنه کرده باشد ؟ جز خیانت و درد ؟ ..... هر چند دیر است .از طناب کلفت زندگانی ام فقط چند تار نازک مانده ولی فهمیده ام که چه در این زندگی و چه در غیر آن خدا را که نداشته باشم هیچ ندارم .... و می خواهم به جنگ شیطان بروم . می خواهم طنابی نو ببافم ... و اینجا روز نگار جنگ است ...
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 5731